۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

کبوتران دربند

ای کبوتر! چون درآیی، این قفس درهم شکن
شعله‎ای بر ماتمستان دل پرغم فکن
پرطنین شو از خروش نعره چون شیر ژیان
پرده بگشای از رخ آن مهر زرین آشیان

بگسل این زنجیردستان و درآ زین قصر شوم
از دویدن هرپگاهی در پی آوای بوم
از نگاه سرد دیوار، آمدن بر پای دار
از طلسم دیو مرگ و نعره‎ی دیوانه‎وار 
رعد فریادت خروشد بر سر اهریمنان
از تبار دشنه و مرگ، این سیه‎رو دشمنان
لحظه‎ی سرخ‎ رهایی چون  رسد از نیمه‎راه
مهرتابان چون به شادی بردمید ازنو پگاه
آن دم از یاران دیرین گر یکی کم گشته بود
در فراقش قامت سرو وطن خم گشته بود
شمع رویت رخ به دیدار غریبان گر نمود
شحنگان پیر را سردر گریبان گر نمود
دل مدار از همنوایی با دل این کاروان
رو مگردان از هوای دشت خونین ارغوان
بر ستیغ رزم جاوید وطن، قامت فراز
اینک ای گرد دلاور! رخش شیدایی بتاز
چون فروغ مه نمایان کن دل سردابها
تا رها گردد درونت زین سیه گرداب‎ها
آنک، آن یاران دیرین را بده پیغام‎ ما
فرخ از دیدارتان گردد کنون فرجام ما
بامدادان در فراق رویتان گر سوختیم
این هماوردی ز شمع کویتان آموختیم.