ای کبوتر! چون درآیی، این قفس درهم شکن
شعلهای بر ماتمستان دل پرغم فکن
پرطنین شو از خروش نعره چون شیر ژیان
پرده بگشای از رخ آن مهر زرین آشیان
بگسل این زنجیردستان و درآ زین قصر شوم
از دویدن هرپگاهی در پی آوای بوم
از نگاه سرد دیوار، آمدن بر پای دار
از طلسم دیو مرگ و نعرهی دیوانهوار
شعلهای بر ماتمستان دل پرغم فکن
پرطنین شو از خروش نعره چون شیر ژیان
پرده بگشای از رخ آن مهر زرین آشیان
بگسل این زنجیردستان و درآ زین قصر شوم
از دویدن هرپگاهی در پی آوای بوم
از نگاه سرد دیوار، آمدن بر پای دار
از طلسم دیو مرگ و نعرهی دیوانهوار
رعد فریادت خروشد بر سر اهریمنان
از تبار دشنه و مرگ، این سیهرو دشمنان
لحظهی سرخ رهایی چون رسد از نیمهراه
مهرتابان چون به شادی بردمید ازنو پگاه
آن دم از یاران دیرین گر یکی کم گشته بود
در فراقش قامت سرو وطن خم گشته بود
شمع رویت رخ به دیدار غریبان گر نمود
شحنگان پیر را سردر گریبان گر نمود
دل مدار از همنوایی با دل این کاروان
رو مگردان از هوای دشت خونین ارغوان
بر ستیغ رزم جاوید وطن، قامت فراز
اینک ای گرد دلاور! رخش شیدایی بتاز
چون فروغ مه نمایان کن دل سردابها
تا رها گردد درونت زین سیه گردابها
آنک، آن یاران دیرین را بده پیغام ما
فرخ از دیدارتان گردد کنون فرجام ما
بامدادان در فراق رویتان گر سوختیم
این هماوردی ز شمع کویتان آموختیم.